رمی این روزا کارش شده نشستن زیر قفسا و زل زدن به پرنده ها...
به کارن هم خیلی حسودی می کنه...
امشب یه لحظه دیدم تو اتاق نیست...رمی از اتاق بیرون نمیره...در اتاق منم معمولا بستست ....
کل اتاق رو گشتم....زیر مبل....زیر میز....دیدم یه چیز پشمالوی قهوه ای از زیر چادری که میندازم رو قفسا بیرونه!!!
رفته بود پیش پرنده ها زیر چادر خوابیده بود....دمش مونده بود بیرون
دلم سوخت بچم تنهایی حوصلش سر میره...روبی هم دیگه بزرگ شده همش با گربه های دیگه مشغوله و با رمی کمتر بازی می کنه...
البته بعد بردمش سرجاش....کنارش نشستم یکم لوسش کردم دلش نگیره.....اما منم که کل روز خونه نیستم: (
کاش بتونم یه همبازی واسش بیارم......
ببینید دخترم چه مژه هایی داره...البته کوتاه کردم مژه هاشو یکم...از اینم بلندتر بود
![]()