نگارنده يادداشتهاي روزانه يك گياهخوار با انتشار شعری از استاد شهریار در حمایت از حقوق حیوانات و گیاهخواری، نوشته:
چند وقت پیش در جلسه مثنوی خانی دوست دانشمندی به خاطر من و دوست دیگر گیاهخوارم این شعر از شهریار را خواند:


بمانیم که چه؟
سایه جان رفتنی هستیم بمانیم که چه؟
زنده باشیم وهمه روضه بخوانیم که چه؟

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟

خود رسیدیم به جان،نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه؟

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم وبه عزیزان بچشانیم که چه؟

دور سر هلهه و هاله ی شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه؟

کشتی را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟

قسمت خرس و شغال است خود این باغ مویز
بی ثمر غوره ی چشمی بچلانیم که چه؟

بدتر از خواستن این لطمه ی نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه؟

گر رهایی است برای همه خواهید زغرق
ورنه تنها خودی از لُجّه رهانیم که چه؟

ما که در خانه ی ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه؟

قاتل مرغ و خروسیم یکیمان کمتر
این همه جان گرامی بستانیم که چه؟

مرگ، یکبار مثل دیدم وشوین یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه؟

“شهریارا”دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه بخوانیم که چه؟