نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1
  1. #1
    همکار قدیمی (جوندگان و خرگوش سانان)

    محل سکونت
    کرج
    نوع حیوان خانگی
    عروس هلندی
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    شماره عضویت
    3006

    مي خواهم زنده بمانم ( از زبان يك بچه گربه)

    مي خواهم زنده بمانم ( از زبان يك بچه گربه)



    حدود يكماه پيش بود كه براثرضربات دردناك و مكرر يك تكه چوب توسط يك انسان ، دچار آسيب بسيار شديدي در ناحيه كمر، دم ، دست چپ و دو پايم شدم. به هر بدبختي بود خودم را در گوشه اي از پاركينگ آپارتماني مخفي كردم. دو تا پايم بطور كامل بي حس شده بود و نمي تواستم راه بروم ، دو سوم پوست بدنم نيز براثر شدت جراحت دچارعفونت شديدي شده بود و بهتر بگویم ،نصف بيشتر بدنم پوستش كنده شده بود. با اين حال و روز وخيم ، اصلاً ناي تكان خوردن براي بدست آوردن يك لقمه نان خشك را نداشتم. بنابراين از شدت ضعف و گرسنگي روز به روز وضعيت جسماني ام رو به تحليل بيشتري مي رفت. يكي از روزها كه ديگر هيچ اميدي به زندگي برايم باقي نماينده بود، يك مرد همراه با پسرش كه درهمان آپارتماني كه من درپاركينگش مخفي شده بودم مرا درحال كشان كشان راه رفتن درگوشه پاركينگ ديدن. پسرك فرياد كشيد ؛بابا بابا اون گربه رو ديدي چقدر حالش بده. پدرش منو ديد و به پسرش گفت يك تكه از اون كيكت را براش بنداز. وقتي اون تيكه كيك را برايم انداخت ، با اينكه ما گربه ها اصلاً ميلي به خوردن اين چيزها نداريم ولي ازشدت گرسنگي، اونو قاپيدم و خوردم. پسرك و پدرش خيلي دلشون برام سوخت. پيش خودم گفتم بازم حداقل دلشون برام سوخت و كاري باهام ندارن. تو دلم ازشون تشكر كردم. دو سه روزي گذشت تا اينكه دوباره همان پسر و پدر را ديدم من كه بخاطراون لطفي كه درحقم كرده بودن ،بهشون اعتماد كردم وبراشون ميو ميو كردم. اونا اومدن طرفم. ديدم يك كنسرو تون ماهي را درون يك جعبه گذاشتن و پيش پيش كردن كه من به طرف كنسرو بروم . من هم با اينكه توان راه رفتن برایم خيلي سخت بود ولي از فشار گرسنگي به سمت جعبه و كنسرو رفتم و شروع به خوردنش كردم. بعد ازاينكه نزديك بود قوطي كنسرو را هم بخورم، مرد ،جعبه را كه من هنوز درآن بودم را بلند كرد و درش را بست و گذاشت صندوق عقب ماشينش. من داشتم از ترس سكته مي كردم چون از گربه هاي ديگه زياد شنيده بودم كه مردم ايران با اینکه نماد کشورشون و شکل نقشه سرزمین شون شکل ما گربه هاست، گربه ها را دوست ندارند و خيلي از آنها براي دور كردن ماها از خانه هايشان، ما را درون گوني يا جعبه مي اندازن و يا مي برن تو بيابان رها مي كنند تا از گرسنگي و تشنگي بميریم يا اينكه مي كشنمون. به هرحال من كه چند قدمي با مرگ فاصله نداشتم به آنها با صداي بلند گفتم،من لحظات آخرعمرم هست خودم تا چند روزه ديگر مي ميرم، با من كاري نداشته باشيد ،خواهش مي كنم،خواهش مي كنم. ولي اونا هي مي گفتن ساكت پيشی ، ساكت شو. ماشين راه افتاد و بعد از مدتي درب صندوق عقب باز شد و مرد به خانمي كه كنارش ايستاده بود گفت:خانم ( ) ايناهاش، حیوونی خيلي ضعيفه،نمي دونم چشه.من و پسرم چند روزه تو پاركينگ منزلمون ديدیمش. خانمه تا منو ديد قربون صدقم رفت وگفت الهي بميرم خيلي اوضاش بده و رو كرد به و آن آقا و گفت: آقاي ( )همين كه انسانيت به خرج دادين
    واین گربه را برای درمان پیش من آوردید جاي تشكر داره. خلاصه من باهمان جعبه دردست آن خانم به كلينيك دامپزشكي دانشگاه تهران رفتيم. اون روز، دوشنبه بود.خانمه جعبه حامل من را گذاشت روي صندلي وازآقاي منشي پرسيد كه امروز شيفت چه دكتري هست. آقاي منشي گفت: آقاي دكتر ... خانمه گفت پس من مي خواهم اين گربه رو ايشون ويزيت كنن. بعد از تشكيل پرونده براي من، تو اتاق انتظار منتظر شديم. تا به حال هيچ انساني اينقدر با نگاه مهربانانه منو نگاه نکرده بود. با اينكه خيلي كثيف و بوي بد مي دادم ولي خانمه هراز چند گاهي درب جعبه را بازمي كرد ومنو نوازش مي كرد و بهم مي گفت هيچيت نيست ملوسك،خوب مي شي ،خوبه خوب. بهت قول مي دم.


    نوبته ما شد و رفتيم داخل، چقدر شلوغ بود. بيشتر سگها درآنجا بودن. دلم هميشه براي سگها بيشتر از خودمون مي سخت چون هميشه به دوستانم هم مي گفتم، ما مي تونيم ازچنگ آدمهاي بد بالاخره يه جوري فرار كنيم. از ديوار بپريم ، بريم تو سوراخي قايم بشيم،ولي اين بيچاره ها كلاً مردم ايران باهاشون مشكل دارند و اصلاً حاضر نيستند آنها را زنده بينند. خلاصه دکتر ... منو که دید گفت:خانم این گربه چش شده. خانمه گفت همين الان بدستم رسيده نمي دونم چه بلايي سرش اومده. دكتر كه اصلاً يك دست هم به من نزد گفت بزارش ببينم راه مي ره يا نه. منو گذاشتن زمين از ترسم رفتم زيرميز قايم شدم .خلاصه منو دوباره گذاشتند روي ميز. دكتربه كارگري كه آنجا بود گفت كه منو نگه داره دكتر يك نگاه به زخم هاي شديد من كرد و گفت اين كه خلي اوضاش بده اصلاً هیچ اميدي به بهبودی اش نيست. بعد يكمي از پوست منو دست گرفت ديد براحتي بخاطرعفونت زياد كنده مي شه. رو به خانمه كرد و گفت اصلاً هيچ اميدي به خوب شدنش نيست، بهتره بخاطرخود حيوان راحتش كني.من كه نمي دونستم منظورش چيه ولي ديدم خانمه به دكتر گفت: آقاي دكتر ... شما هركاري ازدستتون برمي ياد براي اين بيچاره انجام بدين .من همه هزينه هاشوتقبل می کنم. دكتر گفت خانم مي دوني بايد هر روز به مدت يك ماه بياريش پانسمانش رو عوض كنيم .خانمه گفت خودم نمي تونم تو خونه اين كارو كنم. دكتر گفت : نه حتماً بايد بياريش اينجا كار ديگه ای نمي شه كرد و اصلاً براي اين حيوان نمي شه كاري كرد. من كه چيزي از دامپزشكي سرم نمي شد پيش خودم گفتم،آقاي دكتر محترم، چگونه بدون اينكه با دقت بيشتري منو معاينه كني مي گي هيچ اميدي به خوب شدن من نيست. خلاصه خانمه كوتاه نيومد و دكتر گفت پاهاش شكسته ولي بايد ازش عكس هم بگيريد مطمئني كه مي خواهي ادامه بدي. خانمه گفت مگه اين باراولم هست تا به حال تعداد زياي سگ و گربه را كه كه هيچ اميدي بهشان نبود را به زندگي برگرداندم. خلاصه يادم نمي ياد ولي براي عكس برداري از پاهايم خيلي زمان طول كشيد و خانم بيچاره خيلي برام دوندگي مي كرد.عكس آماده شد و دوباره دكتر ... منو ديد و گفت : خانم اين گربه شكستگي عميق و قديمي داره كه عفونت تمام بدنش رو فرا گرفته و بايد راحتش كني. اون لحظه بود كه تازه فهميدم منظورش اينه كه بايد كشته بشم. خانمه با بغض توگلوش گفت دكترالان نمي تونم تصميم بگيرم بايد فكرامو كنم. دكترهم گفت: باشه برو فكراتو كن ،بالاخره ما هم كه دكتريم بدي حيوون رو كه نمي خواهيم. معني بد نخواستن براي كسي رو هم فهميديم ! خانمه منو تو جعبه گذاشت و سوار ماشينش كرد و با خودش برد. رفتيم و رفتيم تا منو برد پيش يك خانمه ديگه. فهميدم از دوستان صميمي و قديمي اش هست. منو بهش نشون داد و گفت: دوست خوبم سالهاست كه از گربه ها حمايت مي كني وازهر دامپزشكي بيشتر و بهتر گربه ها رامي شناسي و درد ومرضشون رو تشخيص مي دي . ماجرا را برايش تعریف کرد و اضافه كرد كه هر چي تو بگي اگه فكر مي كني واقعاً نمي شه براش كاري كرد نزاريم اينقدر با اين شدت جراحت رنج بكشه و اگر مي شه كه خودم ازش مراقبت ميكنم. دوست مهربانش گفت: مطمئن باش اين گربه خوب شدني است. فقط بخاطر ضعف شديدي كه داره قدرت بهبودي زخمايش كمترشده. براي اطمينان بیشتر دكتر قاسميان هم رفتيم. دكترمنو ديد وكاري كه دكتر ... حتي حاضر نشد انجام بده را برايم انجام داد. قسمت هاي عفوني پوستم را با قيچي بريد و شروع به تزريق دارو، زدن بتادين و اسپري ضد عفونت كرد و به خانمه گفت: فعلاً ازهمه حادتراوضاع عفونت اين پيشي هست وقتي خوب بشه به شكستگي پاهاشم رسيدگی مي كنيم. خلاصه من همراه با خانمه اومديم منزلشون. من كه چشمام بخاطر ضعف و لاغر شدنم جمع شده بود نمي توستم خب اطرافم را ببينم. اولين كاري كه خانمه برام كرد با يك دستمال تميز، قي هاي چشم هایم را پاك كرد واسمم را بخاطر حالت چشمک زدن چشم چپم ، گذاشت چشمك.




    بعد از گذشت یک ماه:


    بعد ازسپری شدن دوران مصرف دارو و ضدعفوني شدن زخم هايم الان بايد منو ببينيد كه چقدر حالم خوب شده. تصوركنيد دو سوم بدنم پوست نداشت ولي حالا،به اندازه يك سكه كوچك، به تشكيل پوستم باقي مانده. غذا خوب مي خورم. گلاب به روتون پي پي هم مي كنم كه اين نشونه خوبيه براي سلامتي حيوون .موهاي پوست جديدم هم دراومده و خلاصه بهتون بگم من واقعاً مردنی نبودم و حق زندگی کردن را داشتم.هنوز درتعجبم كه دکتر ... چطوري به اين راحتي بدون اينكه كمي به خودش زحمت بدهد حكم مرگ مرا صادر كرد. واقعاً چرا، بنده خدا،اين خانم هم كه گفت هرهزينه اي برای بهبودی من را تقبل می کند. مساله چيه كه اينقدر جان ما حيوانات بي ارزش است. اونم براي كساني كه بايد بخاطر حرفه اي كه دارند بيشتر ازانسانهاي ديگرمدافع جان وحقوق ما باشند. ولي وقتي اينگونه سردي وبي خيالي اين دسته از دامپزشكان كه همانند پزشكان، قسم نامه ای راهنگام فارغ التحصيلي خود مي خورن كه باید تا آخرين لحظه، تلاش خود رابراي نجات حيوانات كنند،مي بينيم، ديگرازانسانهاي ديگر دراين مملكت هيچ انتظاري نبايد داشته باشيم که رفتارشان با ما حیوانات خوب باشد. درسته وضعيت جراحت بدني من بسيار عميق و وخيم بود ولي آيا وقتي انساني هم درصد بهبودی اش حتي يك درصد هم باشد، او را از زندگي محروم و يا به قول خودشان راحتش مي كنند. يا اينكه تا آخرين لحظه، تلاش خود را براي بهبودي و درمان او انجام مي دهند. خلاصه قرار هست عكس هاي من ازكلينيك دانشگاه، پس گرفته شود .چون گويا اين خانم شك دارند كه پاهاي من حتي شكسته شده باشد. چون من براحتي مي توانم راه بروم و از بلندي بپرم. خلاصه من تا مدتی دیگركه سرحال سرحال بشوم مهمان اين خانم هستم و چون گربه ي معمولي هم هستم بعيد مي دانم كسي منو بخواد نگه داره. به احتمال زیاد خانمه منو می زاره توی کوچه شون .چون هر روز به همه گربه هاي محلشون غذا مي ده. درآخر، فقط يك سوال ازآقاي دكتر ... دارم، اینکه تا به حال حكم مرگ چند صد تا از همنوعان مرا صادر كرده ايد؟ من درعرض يكماه خوب شدم. حتماً، دربين آن همه حيواني هم که براحتي حكم مرگشان را داده ايد، خيلي هاشون مثل من خوب می شدن ولي همشون اين شانس منو نداشتن كه گير يك انسان حيوان دوست بيفتن.خواهش می کنم شما دامپزشکان حالا یا با علاقه و يا بدون علاقه اگر وارد این حرفه شده اید، کمی با وجدان بیدارتر و دقت و علاقه ی بیشتر به نجات ما حیوانات بپردازید. اگرما نمی توانیم حرف دلمان را به زبان بیاوریم و بگوییم که ما هم حق زندگی کردن در این سرزمین را داریم ولی دلیل نمی شود که شما چشمهایتان را روی ما ببندید.


    منبع:kkiiaannaa.******.com
    ویرایش توسط بابک آژیده : 18th August 2011 در ساعت 02:42 PM



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. طوطي كايك سر سياه من
    توسط koriviper در انجمن معرفی طوطی های اعضای پارسی پت
    پاسخ: 13
    آخرين نوشته: 19th May 2014, 11:13 PM
  2. صداي شليك تير لحظه اي در فريدونكنار قطع نمي شود
    توسط مهربان در انجمن اخبار محیط زیست
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 28th August 2012, 07:01 PM
  3. نجات يك زندگي
    توسط saeedeh در انجمن گفتگوهای طنز ، داستان ها و خاطرات حیوانات
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 28th January 2012, 09:07 PM
  4. به طوطي و کاسکو ياد بديد وقتي ميگيد بچرخ، يك بار دور خودش بچرخه....
    توسط Shikra در انجمن آموزش ترفند به طوطی سانان
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 3rd October 2010, 02:24 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
تبلیغات متنی : کیف لپ تاپ