دوباره دلم پرنده خواست و رفتم یه جوجه ملنگو دیگه گرفتم اسمشو گذاشتم میکی خیلی لوس بود و همه جا با خودم میبردمش که کاش نمی بردم
http://www.parsishare.ir/do.php?imgf=13028762221.jpg
تا کامل بزرگ شد تو این سبد کنار خودم می موند بعد کم کم به قفس عادتش دادم خیلی مظلوم و آروم بود
http://www.parsishare.ir/do.php?imgf=13028762222.jpg
روزایی که هوا خوب بود جاش همینجا کنار پنجره بود تا اینکه قرار شد چند روزی برم باغ دوستم میکی رو هم بردم همه چی خوب بود تا اینکه فقط چند دقیقه تنهاش گذاشتم
خواهر زاده دوستم در قفسش و باز کرد اونم که خوب راه در و بیرون اومدن و میدونست پرید بیرون و رفت روی یکی از درختای باغ نشست دم غروب بود هر کاری کردم بیاد پایین فقط نشسته بود و صداش میکردیم جواب میداد داداشه دوستم رفت بالای درخت بگیردش شاخه ها تکون خوردن ترسید و رفت جایی که فقط صداش میومد و نمی دیدیمش نا امید شدیم خیلی سخت بود برام اما کاری نمی تونستم بکنم
اما صبح برگشت
با صداش از خواب پریدیم روی درخت روبروی خونه نشسته بود باورم نمیشد صداش کردم اومد نشست روی سرم آوردمش خونه اما اون بیرون موندن شب باعث شده بود سرما بخوره طاقت نیاورد و مرد
دیگه نمی خواستم پرنده داشته باشم اما نشد چون 1 روز دوستم با1 طوطی اومد خونمون
عکسهای اونم بزودی میگذارم