صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 30
  1. #11
    همکار قدیمی

    محل سکونت
    تهران
    نوع حیوان خانگی
    سگ، گربه
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    1413
    رکسانا ( لیلی )


    کیتی و مت آلن- گوبل - ۲ خرداد۱۳۹۰



    الان تقریباً سه ماه میشه که لیلی اومده پیش ما. روزای اول همش سعی می کرد اسکوتر(داداش بزرگشو) سر جاش بنشونه ؛ خوراکیهاشو قاپ می زد و نمی ذاشت اسکوتر تو جای خودش بخوابه.
    به همین دلیل من و مت (همسرم) حسابی وقت گذاشتیم تا هر دو تا سگمون رو همزمان تربیت کنیم و نتیجه اش این شد که لیلی به جای رقابت با داداشش برای جلب توجه ما شروع کرده به بازی و همکاری با اون.


    حالا لیلی و اسکوتر تو حیاط با هم بازی می کنن ، خیلی وقتا با هم روی یه تخت می خوابن ، صبحها تو حیاط هر دو واسه یه سنجاب پارس می کنن ، حتی وقتی اصلا سنجاب اونجا نیست! عصرا ساعتها با هم وقت می گذرونن ؛ دنبال همدیگه می دون ، به سگهایی که از نزدیکی حصار حیاط رد می شن پارس می کنن و معمولا حسابی همدیگه رو سرگرم می کنن.



    لیلی تازگی دوره آموزش اولیه اش رو تموم کرده و ما خیلی خوشحالیم که الان همچین سگ شاد و خوش رفتاری تو خونه داریم . فکر می کنم این دوره آموزشی باعث شده لیلی ما رو به عنوان خونواده اش بپذیره .



    لیلی یکی از شادترین سگهایی که من تا حالا دیدم ؛ همیشه می خنده و دمشو می جنبونه.









  2. #12
    همکار قدیمی

    محل سکونت
    تهران
    نوع حیوان خانگی
    سگ، گربه
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    1413
    هادوک


    ۱دی ۱۳۸۸ ، خانواده راموس در شهر هیوارد ، کالیفرنیا




    خانم آذری راجع به هادوک اینطور می گوید:

    هادوک را یک روز گرم تابستانی مرداد ماه در لواسان پیدا کردیم؛ در حالیکه پاهایش شکسته بود، یکی از چشمانش باد کرده و قرمز شده بود و گوشش هم زخم بود. هادوک از از درد ناشی از جراحات قادرنبود از جلوی خانه ای که چند روز گذشته نشسته بود، حرکت کند. خوشبختانه دختر جوانی که در خانه زندگی می کرد، با پناهگاه وفا تماس گرفت.




    من و علی به لواسان رفتیم، هادوک را دیدیم و با احتیاط به او نزدیک شدیم. او را دریک کشوی قدیمی به کلینیک دامپزشکی البرز در تهران بردیم و او حتی کوچکترین اعتراضی نکرد.


    هادوک با یک اتومبیل تصادف کرده بود. خوشبختانه استخوان لگن سالم بود. دکتر عابدی استادانه او را جراحی کرد وتکه های شکسته استخوان را خارج کرد و یک میله داخل پایش گذاشت تا استخوان ساق را نگه دارد.

    پس از آن هادوک تا مد تها در قرنطینه تحت مراقبت بود. با وجود دوران نقاهت طولانی، هادوک سرزندگی اش را حفظ کرده بود ورفتارش با بقیه سگها و آدمها خوب و دوستانه بود. او وقتی کسی را می دید سرش را میان بازوان بازدید کننده قرار می داد و به زبان خودش داستان زندگی اش برای آنها تعریف می کرد. هادوک هنوز خیلی جوان بود و شیطنتش بهبود او را تا حدی به تعویق می انداخت.





    بعد از خارج کردن میله، هادوک تا بهبود کامل در پناهگاه ماند. او به راحتی با محیطش وفق پذیرفت، دوست پیداکرد و با همه بازی میکرد.





    وقتی هادوک قرار بود آماده سفر به آمریکا شود، هیچ از حمام رفتن خوشش نیامد؛ اما دردسر زدن میکروچیپ و دو بار سفر سه ساعته به فرودگاه را تحمل کرد. دفعه اول،آخرین لحظه مسوول پرواز اعلام کرد اسم هادوک در فهرست اسامی نمی باشد و درنتیجه نمی تواند پرواز کند. بنابراین هادوک مجبور شد به پناهگاه برگردد ومنتظر مسافر دیگری بماند.

    الان که هادوک اینجا نیست، ما همگی جای خالی اش را احساس می کنیم و دلمان برایش تنگ شده است؛ ولی خوشحالیم که هادوک زندگی خوبی در آمریکا پیش خانواده جدیدش دارد و می دانیم هرکس اورا ببیند از صمیم قلب دوستش خواهد داشت.
    کریس (فرشته نجات هادوک در آمریکا) این چند خط را به تازگی در مورد هادوک نوشته است:
    دوک یک سگ فوق العاده و موءدب است که با خود شادی را به خانه ما آورد. او نسبت به زمانی که تازه پیش ما آمده بود، چاقتر، بزرگتروقویترشده است. او به آسانی می آموزد واکنون معنی بنشین، بخواب ، بمان و برو را می فهمد. دوک و خواهرش کیتی تمام روز با هم بازی می کنند و شبها کنار هم می خوابند. دوک به پارک سگها میرود و در آنجا با همه خوش و بش می کند و با هر سگی که می بیند،کوچک و بزرگ، بازی می کند. دوک و کیتی به من در پرورش سگهای چوپان آلمانی (ژرمن شپرد) برای تیم سگهای نجات کالیفرنیای شمالی نیز کمک می کنند.

  3. #13
    همکار قدیمی

    محل سکونت
    تهران
    نوع حیوان خانگی
    سگ، گربه
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    1413
    شو کو


    شوکو وقتی به پناهگاه اومد یک توله خیلی کوچک و مامانی بود و بعد هم تبدیل به یک سگ بزرگ و خیلی زیبا شد دختر نازی که خیلی مهربون بود و هیچوقت با سگهای دیگه سر شاخ نمیشد. بدلیل رنگ شیری شکلاتی که داشت اسمشو شوکو (شکلات) گذاشتیم. از اون سگا بود که به دلیل شخصیت مظلومی که داشت هیچوقت به عنوان یک سگ نگهبان پر سر و صدا مورد توجه قرار نگرفت و از اونجایی که اینجا سگ بزرگ را فقط برای ترسوندن دیگران نگهداری میکنند همیشه وکر میکردیم این دختر رو دستمون میمونه و آخرش میترشه چون خواستگار نداره .. ولی از اونجا که بخت و بالین مختص انسانها نیست و شامل حیوونها هم میشه وقتی عکسهای سقای وفا پخش شد اونور دنیای بزرگ، در آمریکا دختر ناز ما بهترین خواستگار را پیدا کرد و وقتی خانم روان به من گفت که اونو توی ۴۰۰ سگ شناسایی کنم باورم نشد که سیندرلای خوشگل ما داره میره خونه بخت.

    کارهای سفرش با کمک تیم وفا خیلی سریع انجام شد و بعد از ۲ هفته عازم آمریکا شد. الان هم پیش یک فرشته که زندگی شوکو را زیر و رو کرد در شمال کالیفرنیا مثل شاهزاده خانوما زندگی میکنه




    چند هفته بعد از ورود شوکو به خونه همیشگیش، این چند خط را از خانواده ش دریافت کردیم

    :


    او سگ با هوشی است و شمی بسیار قوی دارد! بسیار با استعداد و چالاک است و در جست و خیز کردن همتا ندارد. سگ نگهبان خوبی است و ( در بین سگهایی که مربی نداشته و تربیت نشدهاند ) بهترین رفتار را دارد. از روز اول تا به حال حتی یک مورد هم خرابکاری و بی نزاکتی نداشته است! مهربان و اجتماعی است و با سایر سگها ، ضمن ایجاد یک محدوده سالم ، رفتاری دوستانه دارد.
    من او را چاکلت وسپر استریت صدا میزنم ( وسپر اسم دوست دختر جیمز باند و استریت برای آن که این خصوصیتی است او همیشه در خودش خواهد داشت ترکیبی از یک بانوی اصیل و یک زن هرزه



    شوکو وقتی به پناهگاه اومد یک توله خیلی کوچک و مامانی بود و بعد هم تبدیل به یک سگ بزرگ و خیلی زیبا شد دختر نازی که خیلی مهربون بود و هیچوقت با سگهای دیگه سر شاخ نمیشد. بدلیل رنگ شیری شکلاتی که داشت اسمشو شوکو (شکلات) گذاشتیم.

    از اون سگا بود که به دلیل شخصیت مظلومی که داشت هیچوقت به عنوان یک سگ نگهبان پر سر و صدا مورد توجه قرار نگرفت و از اونجایی که اینجا سگ بزرگ را فقط برای ترسوندن دیگران نگهداری می کنند همیشه فکر می کردیم این دختر رو دستمون میمونه و آخرش می ترشه چون خواستگار نداره .. ولی از اونجا که بخت و بالین مختص انسان ها نیست و شامل حیوون ها هم میشه وقتی عکس های سگهای وفا پخش شد اونور دنیای بزرگ، در آمریکا دختر ناز ما بهترین خواستگار را پیدا کرد و وقتی خانم روان به من گفت که اونو توی ۴۰۰ سگ شناسایی کنم باورم نشد که سیندرلای خوشگل ما داره میره خونه بخت.
    کارهای سفرش با کمک تیم وفا خیلی سریع انجام شد و بعد از ۲ هفته عازم آمریکا شد. الان هم پیش یک فرشته که زندگی شوکو را زیر و رو کرد در شمال کالیفرنیا مثل شاهزاده خانوما زندگی میکنه


    چند هفته بعد از ورود شوکو به خونه همیشگیش، این چند خط را از خانواده ش دریافت کردیم:

    او سگ با هوشی است و شمی بسیار قوی دارد! بسیار با استعداد و چالاک است و در جست و خیز کردن همتا ندارد. سگ نگهبان خوبی است و ( در بین سگهایی که مربی نداشته و تربیت نشدهاند ) بهترین رفتار را دارد. از روز اول تا به حال حتی یک مورد هم خرابکاری و بی نزاکتی نداشته است! مهربان و اجتماعی است و با سایر سگها ، ضمن ایجاد یک محدوده سالم ، رفتاری دوستانه دارد.من او را چاکلت وسپر استریت صدا میزنم







  4. #14
    همکار قدیمی(ناظر کل)

    محل سکونت
    غرب تهران
    نوع حیوان خانگی
    2 شاه طوطی
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    شماره عضویت
    3523
    فوق العاده بود بهنوش جان ... بخصوص نوع نوشتن این مطالب و تاثیری که میذارن ... من که اشک از چشمام جاری شد

  5. #15
    همکار قدیمی

    محل سکونت
    تهران
    نوع حیوان خانگی
    سگ، گربه
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    1413
    واگذاری در تاریخ مرداد ۸۸ به شیدا اردلان، تیم کلرک و پسرشون بیژن کلرک
    آقا كرم تلفن زد و گفت يك نفر اومده چند تا توله رو انداخته تو يك چاله نزديك پناهگاه و با غلام رفتيم و آورديمشون بيرون. هر كدوم به اندازه يك مشت بسته اند و تازه راه افتادن و مثل اينكه همين امروز آخرين شير رو از مادرشون خوردن،
    چكارشون كنم؟ يكي از اون روزهاي سرد بهاري بود و بارون تندي مي باريد خود من هم وضعيت خوبي نداشتم و درد شديدي داشتم از طرفي يك توله شيرخواره هم تو خونه داشتم و با اين شرايط جسماني قادر نبودم از اونا هم نگهداري كنم اين بود كه گفتم يك جاي گرم براشون درست كنيد و غذاي نرم كافي براشون بذارين تا ببينيم چكار كنيم؟ يك لونه چوبي بيرون در بود، داخل اونو با پتوي گرم پوشاندند و شيرو ماست و غذاي خيلي نرم براشون گذاشتند.




    خدايا ما اشرف مخلوقاتيم داريم با بقيه چه مي كنيم؟

    توله هايي كه الان بايد از مادر شير بخورند و از گرماي بدنش در اين روز سرد استفاده كنند، چون دوست نداريم دور و برمون شلوغ باشه مي آريم تو بيابون زير بارون رهاشون مي كنيم تا بميرند. اين توله ها شدند توله هاي پناهگاه وفاو با رسيدگي آقا كرم و غلام و بچه هايي كه داوطلبانه كار مي كردند كم كم بزرگ شدند و بسيار ترسو بودند، نمي دونم در همان دوران كوتاه چه به روزشون آورده بودند؟ گوش و دم يكيشون رو كه بريده بودند (كاش يكي از اين آدمايي كه اين كار و مي كنند پيدا مي كردم و مي تونستم يك گوششون رو ببرم تا ببينه چقدر اين كار وحشتناكه) اونا شش تا بودند وقتي مي رفتيم پناهگاه اصلا نمي تونستم بهشون نزديك بشم فقط يكيشون كه سياه بود مي اومد خوراكي مي گرفت و در مي رفت. وقتي بزرگتر شدند و واكسينه شدند و درمان انگلي گرفتند به توله سرا منتقل شدند ولي اونجا هم نمي شد بهشون نزديك شد.

    حدود 2 ماه قبل يكي از دوستان ما، خانم دكتر شيدا اردلان كه هميشه حامي پناهگاه بوده اند از نيويورك به ايران آمده و از پناهگاه بازديد كردند و دو روز در كنار ما داوطلبانه كار كردند. روز اول با هم به توله سرا رفتيم و ايشان ضمن نوازش توله ها اون توله ترسوي گوش و دم بريده رو به سختي گرفتند و بغلش كردند، اول مقاومت كرد و بعد سرشو گذاشت رو شونه شيدا و دلش نمي خواست بياد پايين. شيدا گفت من اينو با خودم مي برم امريكا و يك ماه ديگه ميرم. اگه ميشه كارهاشو انجام بدين كه بشه راحت بردش. اسمش رو هم گذاشتيم مكس، از اون به بعد توي پناهگاه بچه ها اونو آقا مكس يا توله امريكايي صدا مي كردند. همه كارهاش براي رفتن انجام شد و شدا هم وسايل بردنش رو تهيه كرد و يك هفته قبل از اينكه بره از پناهگاه به خونه من منتقل شد. براي شستشوي كامل و آماده رفتن شدن. يك روز قبل از اينكه بياد با توله ها دعوا كرده بود و زير گردنش زخمي شده بود. شيدا براي درمان به مطب دكتر عابدي بردش و درمانهاي لازم انجام شد و كارهاي اداره دامپزشكي رو هم خود شيدا انجام داد و درست روز آخر متوجه شدند كه شناسنامه ميكرو چيپ مكس نيست. همه فكر مي كرديم با اين گره خوردن كارهاش نتونه بره ولي با پيگيري دكتر عابدي و خود شيدا رفتند و دو روز بعد مادر شيدا به من تلفني اطلاع دادند كه به راحتي به خونه رسيدند اونجا بود كه يك جيغ بلند و يك نفس راحت كشيدم و به هر كدوم از بچه ها گفتم همين واكنش رو نشون دادند. مكس رفت و شيدا عكسهاش رو مرتب برامون مي فرسته كه تو چه بهشتي زندگي مي كنه و كلي عشق مي گيره و از همه مهمتر داره انگليسي ياد ميگيره.
    فكر مي كنم شانس و اقبال فقط مال آدمها نيست و در دنياي حيوانات هم وجود داره. يكي ميشه سگ ولگرد صادق هدايت و يكي هم مكس پناهگاه وفا.
    ليدا اثني عشري


















  6. #16
    همکار قدیمی

    محل سکونت
    تهران
    نوع حیوان خانگی
    سگ، گربه
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    1413
    دیزی

    واگذاری در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ به کتی & دون ستروب




    دیزی هم عاقبت به خیر شد!

    خانواده آمریکایی که به دیزی خانه همیشگیش را دادند، این چند خط را برای ما فرستادند:


    از قضای روزگار ، پسر من و همسرش لوری در همسایگی فرانک که خانمی
    فوقالعاده مهربان و فعال بود زندگی میکردند. لوری ماهها بود تار نمای (
    وب سایت ) وفا را بازدید میکرد و من را در جریان اتفاقات جالب آن قرار
    میداد. در اواسط آگوست بود که ما عکس یک توله زیبا و دوست داشتنی به اسم
    دیزی را در آنجا دیدیم و قصه غمانگیز زندگیش را خواندیم. من ماهها بود به
    فکر نجات و پناه دادن به یک توله بودم ولی با هیچ کدام از توله هایی که
    میدیدم رابطه خوب و تنگاتنگی را که منتظرش بودم برقرار نمیکردم تا این
    که روزی لوری گفت: راجع به دیزی چی فکر میکنی؟
    من به سرعت با فرانک قرار گذاشتم تا درباره جزئیات با هم صحبت کنیم و
    نتیجه صحبت هامان این شد که ابتدا دیزی را به طور موقت نگه دارم تا ببینم
    با سگ دو سالهای که در خانه داشتم چطور کنار میآید. روز یکشنبه ۵ سپتامبر
    به فرودگاه رفتیم و برای اولین بار دیزی را ملاقات کردیم، با
    تشکر مخصوص از خانمی که لطف کرده و هزینه سفر او را تقبل کرده بودند (خانم
    راحله تبریزی ). به محض گذاشتن قفس در ماشین در قفس را باز کردیم که هم با
    او آشنا شویم و هم کمی آب به او بدهیم. وقتی نگاهمان به هم افتاد محبّتی
    دوجانبه در دل ما نشست و برای من تردی باقی نماند که این همان توله ایست
    که خواستار ش بودم. پس از دو سه روز کشمکش اوضاع بین دیزی و سگ دو سالهای
    که داشتم رو به خوبی گذاشت و من فورا به فرانک اطلاع دادم که اینجا خانه
    همیشگی دیزی خواهد بود. من برای همیشه سپاسگزار پناهگاه وفا و کسانی هستم
    که از دیزی مراقبت کردند و یا در فیس بوک در مورد او به من اطلاعات لازم
    را دادند. همه این اطلاعات درست بود. او مهربان و دوست داشتنی، بسیار مطیع،
    و بی اندازه با هوش است. این یک تجربه فراموش نشدنی برای من وخانوادهام
    بوده و ما از افزودن دیزی به جمع خانواده مان بی نهایت خوش حالیم.
    من همه عمر در حال نجات سگها بودهام اما دیزی و وفا مفهوم تازهای از
    معنای عشق به حیوانات را به من آموختند. به خاطر همه کارهایی که میکنید
    از شما متشکرم



















  7. #17
    همکار قدیمی

    محل سکونت
    تهران
    نوع حیوان خانگی
    سگ، گربه
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    1413
    واگذاری در تاریخ ۱۱ مهر ۱۳۸۹ به تینا & مرتی گیللوم




    عزیزان، عکس موری اولین بار در یک عکس دستجمعی از عکس های قرنطینه به چاپ رسید...


    که در آن دریا، راکی ( وفای کنونی ) و نانی هم حضور داشتند. یکی از حامیان خوب ما از دریا خوشش آمد و او را برای خودش انتخاب کرد. وقتی موضوع را به خانم محمودی گفتم او ضمن این که خیلی خوشحال شد، غمگین هم شد. چون میگفت دریا و رکسی خیلی دوست هستند و با رفتن دریا رکسی خیلی تنها می شود. موضوع را با کسی که خواهان دریا بود در میان گذاشتم وبه اشتباه عکس راکی را نشانش دادم. او قبول کرد که سرپرست هر دو باشد اما گفت پول کافی برای انتقال رکسی ندارد. من هم دست به کار شدم و با مدد جویی از حامیان وفا و دوستانم شروع به جمع آوری پول کردم و به شکرانه کمک : سارا نلین، شیرین افشار، سونیا واحدیان، آتوسا صالحی، و شیرین تهرانی این پول تهیه شد. تازه این موقع بود که فهمیدم چه اشتباهی کرده ام وخواستگار دریا خواهان راکی ( وفای کنونی ) است و نه رکسی. اما ما حالا دیگر پول را برای رکسی جمع کرده بودیم، بنابر این من تصمیم گرفتم او را به اینجا بیاورم. به دوستانم متوسل شدم و یکی از آنها حاضر شد بطور موقت از او نگهداری کند.





    او و دخترش " روح بزرگی" در این توله دوست داشتنی دیدند و اسم او را بودا گذاشتند. بودا ۴ هفته پیش خانواده موقتش ماند تا او را به عنوان سگ آماده واگذاری به چند خانواده خوب نشان دادیم. هرکس او را می دید عاشقش می شد. انتخاب خانواده" درست" برای بودا...موری کنونی کار سختی نبود. موری به خوبی در این خانواده جأ افتاده و از زندگیش لذت میبرد. از خانواده موری یاداشت زیبایی به دستم رسیده است... و من مایلم آن را با شما در میان بگذارمفرانک چه ماه خوبی بود این ماه.





    موری رکسی پیلو بودا گیلام روز یکشنبه سوم اکتبر عضو رسمی خانواده ما شد، و هنوز چیزی نشده تصور زندگی بدون او سخت است.




    قسمتی از نژاد او که بردر کلی ( سگ چوپان ) است، هر روز صبح ما را به بیرون از خانه هدایت می کند تا هم راه برویم و هم صبحانه را با هم بخوریم. تا به حال نشده او از آدمی، سگی،گربه ای، دانه بلوطی، یا اسباب بازی بدش بیاید. او به قدری دوست داشتنی است که پدر شوهرم او را " موری، نوه جدید من" صدا می زند. موری همه جأ همراه ماست و تا به حال، به ساحل و کمپ و راهپیمایی رفته و کدوی هالوین را انتخاب کرده است.او بدون شک ستاره کارت کریسمس امسال ما خواهد بود و با ما و دوستانمان در مراسم انتخاب درخت کریسمس شرکت خواهد کرد. موری دوست دارد کارهای تازه یاد بگیرد و تا به حال دست دادن، صبر کردن، نشستن،ول کردن، و غیره را یاد گرفته است. این هفته دیدن بچه هایی که به خاطر هالوین لباس های جورواجور پوشیده بودند و برای گرفتن آبنبات و شکلات از این در به آن در میرفتند برایش خیلی جالب بود.یک دختر کوچولو که ما را موقع راه بردن موری دیده بود اما نمیدانست کجا زندگی می کنیم فریاد زد،" هی این موری است، من عاشقش هستم." و این همان احساسیست که ما هم داریم. وفا، از شما و همه حامیانتان سپاسگزاریم. موری واقعا خانواده ما را تکمیل کرد و ما برای همیشه قدردان شما خواهیم بود که این امکان را فراهم کردیدمارتی و تینا گیلام






    ویرایش توسط hsoonheb : 6th January 2012 در ساعت 08:16 AM

  8. #18
    همکار قدیمی

    محل سکونت
    تهران
    نوع حیوان خانگی
    سگ، گربه
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    1413
    زوبین موبدشاهی- مورگان هیل - کالیفرنیا - ۲۷ شهریور ۱۳۹۰



    ما تابستان پارسال یک عکس و چند خط در مورد جنی در فیسبوک گذاشتیم:جنی یک ساگ ماده خیلی مهربون و نگهبان عالی. اونو با جرب وحشت ناک آوردن قرنطینه. اولش خیلی میترسید . یک خانم چند روزی تو حمام خونش نگاه داشته بود ولی دیگه نتونست و دادش به ما .
    نمیدونم چه بلایی سر گوشش اومده بود هردو کاملا زخم بودن و فکر نمیکنم از جرب بود.خلاصه بعد از چند روز ترسش ریخت و با راکی بازی میکرد . هر روز شستیمش و لوسیون زدیم که باعث شد خیلی زود جربش خوب بشه.ولی گوشش خیلی طول کشید تا خوب شدن.الان هم بین سگای دیگه تو پناهگاه بازی میکنه ولی من ترجیح میدم یک خونوادهٔ خوب ازش مواظبت کنن چون تشنهٔ محبته و خیلی سختی کشیده.
    ************************************
    خانم مهربانی از آمریکا با ما تماس گرفتند و گفتند حاضرند خرج سفر جنی را جور کنند اگر ما براش یک خانه دائم پیدا کنیم: همانطور که داشتم تارنمای "وفا" را مشاهده می کردم، فکر می کردم که این حیوانات قرن هاست که با بد بختی زندگی کرده اند. وقتی که از نزدیک و با تأمل عکس ها را نگاه می کردم و مجذوب نگاه های پر از عشق در چشمان یکایک سگ ها می شدم، یک امید تازه ای به من دست داد که احساس کردم با کمک "وفا" زندگی تاریک گذشتۀ شان را می توان بر هم شکست.

    با یک نگاه، من عاشق "جِنی" شدم. گوش ها و دم او را بریده بودند. او بعد از این همه رنج کشیدن، هنوز نگاهی خیره کننده و جذاب داشت. با چشمانی اشک آلود، ناگهان به یک فکری افتادم که موجب لبخند زدنم شد. "من به جـِنی کمک می کنم که به اینجا بیاید و خانۀ همیشگی خودش که سزاوارش است را پیدا کند." بسیار سریع هزینۀ سفر جِنی را فراهم کردیم و چند ماه بعد با کمک تیم وفا و فرانک (سرمشق من در حمایت از حیوانات) او را به اینجا آوردیم.


    دیگر نه تنها جِنی تنها نیست، بلکه او در میان حامیان خود است. جِنی هرگز من را ندیده، اما می دانم که زندگیش به کلی تغییر کرده. با یک نگاه، یک نفر تصمیم گرفته که به جِنی یک خانۀ گرم و یک بالش نرم برای خوابیدن بدهد. من شنیده ام که زندگی جِنی سرشار از محبت و ماجراجویی شده. من شب های بسیاری در بستر به جِنی فکر می کنم و با خود میگویم که اگر هر کدام از ما یک سگ مثل جِنی را نجات دهیم چه خوهد شد؟! و بعد لبخند می زنم!دوستت دارم جِنی --مرجان
    ************************************
    و این هم چند خط از طرف پدر همیشگی جونی:جنی، که حالا جونی شده، خیلی زود به محیط باز و وسیع اطرافش عادت کرد. او، با زندگی کردن در مزرعه پرورش دام، آدمارو موقع اینطرف اونطرف رفتن و پیاده روی دنبال میکنه و کمکشون میکنه موشای مزرعه رو بگیرند
    هر روز صبح، اون با شور و اشتیاق آهوها رو با هیجان از روی تلّ بازیافت فراری میده. عصرها توی قفسش، در حالیکه در قفس بازه یه چرتی میزنه و دوباره قبل از اینکه چراغا خاموش بشند و همه بخوابند، مثل همیشه، دوباره گشتی میزنه تا شاید دستههای بلدرچین رو غافلگیر کنه و به سمت پایین درّه یا بوتههای بلندتر و امن تر کوچشون بدهدر اولین معاینهای که ازش شد دکتر گفت اون یکی از سالمترین سگ هاییه که در عمرش دیده؛ ورزیده، شاد، و خوش بین. به کالیفرنیا خوش آمدی جونی--زوبین



  9. #19
    همکار قدیمی

    محل سکونت
    تهران
    نوع حیوان خانگی
    سگ، گربه
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    1413
    سیلیا پلیستر - ۲۸ مهر ۱۳۹۰ - ونکوور کانادا

    در ٢٠اكتبر ٢٠١١ من اولين قدمم را در سفر به خانه هميشگيم گذاشتم و به همراه برادرم بيلى از ايران راهى ونكوور شدم. چند هفته اول را در جاى خيلى دورى با خانواده موقتيم زند گى كردم. بعد مادر دائميم اومد دنبالم و من خيلى هيجان زده بودم.



    خانواده جديدم و هركس كه شانس ديدن منو داشت ميگفت من موجود خيلى زيبا و شيرينى هستم.تو خونه من دوست دارم تو تختم بخوابم و شيكممو نوازش كنن و بغلم كنن. منو هميشه در حالى پيدا ميكنين كه دارم دنبال دوست گربه پشمالوم نيكو ميگردم. اون يكى پرسى هم داره سعى ميكنه توجه منو به خودش جلب كنه. ديلان ، كوچولوى مورد علاقه من يه همبازى مهربون و كنجكاوه كه من خيلى باهاش با صبورى و اروم رفتار ميكنم.



    يك حياط بزرگ دارم كه توش بازى ميكنم و يه عالمه از استخونامو اونجا قايم ميكنم. خارج از خونه يه پارك مخصوص بازى سگهاست كه من عاشق اونجام. من خيلى اجتماعيم و عاشق اينم كه با همه هاپوها اشنا بشم وباهاشون بازى كنم خصوصاً كوچولوهاشون. من تو دويدن استعدادم فوق العاده هست، من از اسبهاى مسابقه هم سريعترم.


    علاقه ديگه من راه باريك به سمت رودخونس، كه معمولاً با دوستم بيلى ميريم، ميغلتيم و حتى ميپريم روى علفهاى بلند كنار رودخونه. عادت بد من رفتن سراغ ماهيهاى كنار روده كه هميشه مامانم بعدش بايد حمومم كنه. اون نميهمه چه چيز اون ماهيهاى بو گندو براى من جالبه!



    من دارم در كلاسهاى اموزشى با خانواده ام شركت ميكنم، هرچند مامانم عقيده داره كه من خيلى راحت ياد ميگيرم چون هميشه همه ازم راضين. از همين يه جلسه اول كلى چيز ياد گرفتم، خصوصاً دستشويى رفتن تو لگن. اوايل دوست نداشتم تو قفسم تنها باشم وقتى مامانم ميرفت سر كار ولى الان راحتم. كارهايى مثل "بيا"، "بشين" و "دست بده" را هم ياد گرفتم!



    "وفا" از شما متشكريم، بخاطر تلاش زيادتون در اوردن اميلى(لى لى) به زندگى ما.اون سراسر درخشندگى ، عشق و شيرينيه.ما همراه هميشگى بهتر از اون نميتونستيم بخواهيم.


  10. #20
    همکار قدیمی

    محل سکونت
    تهران
    نوع حیوان خانگی
    سگ، گربه
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    شماره عضویت
    1413

    خانواده اسکات - بسانس فرانسه - ۱۲ مرداد ۱۳۹۰





    نازگل خانم که عزیز دل همه ماست خوشبخت شد.


    داستان از یک شب وحشتناک شروع شد که ساعت ۲ نیمه شب یک تفنگ؛ نازگل نازنین را هدف قرار داد و ۲ گلوله به سمتش شلیک شده و کتف نازگل را مصدوم نمود. بلافاصله همان تفنگ جان ۲ تا از تولهها ی نازگل را جلوی چشمانش گرفت.





    تصور این موضوع هنوز هم دل همه مارا به درد میاورد.

    نازگل مجبور به فرار شد و پس از ۴۸ ساعت با تنی دردناک و ضعیف باز میگردد تا ۵ توله باقیمانده خود را شیر دهد.
    آقای نمینی که مدتها نازگل و توله هایش را تغذیه میکرد با ما تماس گرفته و بلافاصله گروه امداد وفا برای نجات نازگل در محل حاضر شد.




    همان روز دکتر عابدی نازگل را جراحی نمود و نازگل به قرنطینه وفا منتقل شد.

    از آن روز نازگل تحت مراقبت جدی قرار گرفت ولی با تمام این مراقبتها و به خاطر فشارهای زیادی که در این مدت به جسم و روح نازگل وارد شده بود ؛ نازگل ابتدا خونریزی داخلی داد و سپس در کما رفت .۱۱ روز طول کشید تا نازگل از کما خارج شد و کم کم رو به بهبود رفت.
    مدتی بعد نازگل خانم سفری به شیراز کرد و مدت ۸ ماه در شیراز با هانی ،دی جی،شازده، پاشا و مدتی هم با اسکار و برنا هم خونه شد.




    در ماه مرداد نازگل خانم به تهران منتقل شدن و چند شبی پیش آقای شفائی مهمان بود.

    در نهایت ژانت عزیز زحمت کشیدن و نازگل را به آلمان رساندن تا به هما که نازنین ترین فرد روی زمین هستن رساندن.
    از آن روز به بعد تمام زحمات نازگل با هما جون بوده . بلافاصله که نازگل رسید فهمیدن به یک عمل جراحی نیاز داره که کل هزینه و زحمات را هما کشید و با مراقبتها و رسیدگیهای ایشان نازگل نجات پیدا کرد.
    و حالا...
    نازگل خانم صحیح و سالم پیش هما جون در فرانسه یک زندگی شاهانه داره.
    مسافرتهای گوناگون ، پیاده رویهای روزانه و از همه مهمتر اینکه این عزیز دل رئیس خانه شده. {البته مثل همیشه ایشون رئیس هستن}
    از همه کسانی* که در این راه ما را یاری دادند،کمال تشکر را داریم.
    --ندا محمودی
    با درود
    یادمه برای اولین بار که عکسشو تو فیس بوک دیدم تو صفحه وفا ،،،زخمی خونی ! اون لحظه در عرض ۱ دیقه تصمیم گرفتم که بگم من مادر زخمی شده رو میخام چون فکر کردم که بچه های خوشگلش شانس بیشتری دارن ، و به مرور زمان وابستگی من به نازگل بیشتر شد از طریق عکس ها و خبرها ،ولی قصد نداشتم که پیشم بمونه ،براش نامزد های دیگه پیدا کرده بودم ،هدفم فقط اهمیت دادن به نازگل ،آوردنش و واگذاری به یک خانواده خوب بود ،خودم یک سگ بزرگ به اسم بنجی (نجاتش داده بودم ) ۲ تا گربه و یک خوکچه هندی داشتم ،،،،،،، بلاخره نازگل رسید ، چه روز هیجان انگیز و مهمی بود !!! همونطور که میدونید به دلایلی پیش خودمون نگهش داشتم چون باید میموند و دختر ما شده ،خیلی دوسش داریم ، و به ما خیلی وابسته هست حتا گربه ها هم دوسش دارن ،،، عاشق گردش های روزمره هست (طولانی ) حتا اگه مریض باشم پر از تب ، میر تیل اینجور چیزا حالیش نیست الان اسمش میر تیل هست
    اقلاً این نشون میده اون حالش خوبه و تلاش این همه آدم مهربون به نتیجه رسیده
    --هما















    ویرایش توسط hsoonheb : 9th February 2012 در ساعت 04:22 AM

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
تبلیغات متنی : کیف لپ تاپ