من برای گرم کردن بدن تو کشته شدم... پالتوئی که پوشیدی پوست تن منه.. درحالیکه بدن خونین و بدون پوست من هنوز روی زمین باقی مانده. من به هیج قیمتی حاضر نیستم پوست تن تو را بپوشم تا گرمم کنه... من خجالت میکشم پوست تن موجود دیگری را به تن کنم. من تحمل پوشیدن پوستی را که با شکنجه و درد از بدن موجود زنده دیگری کنده شده نخواهم داشت.
مادر من با چشمان وحشت زده نظاره گر کنده شدن پوست تن من از بدنم بود.. درحالیکه هنوز زنده بودم و نفس میکشیدم.. هیچ میدانی چند تا از ما بچه سیل ها به خاک و خون کشیده شدیم تا تو این پالتو پوست سفید را به تن کنی و با پوست تن ما به دیگران فخر بفروشی و احساس غرور کنی ؟؟؟!!!
من تو را میبینم .. اما تو منو نمی بینی.. من صدای تو را می شنوم ولی فریاد من بگوش تو نمیرسد.. من گریه میکنم .. تو برای من اشکی نمی ریزی... دنیای من تنهاست و پر از ترس و وحشت... در قفس کوچک که مرا گذاشته اند.. مثل دیوانه ها قدم میزنم..جلو.. عقب... جلو.... عقب... من از پوست تنم منتفرم... کاش لخت مادر زاد بدنیا آمده بودم و آزاد زندگی میکردم. چقدر پول بابت پوشیدن پوست من پرداخت کردی ؟؟!!! این پوست را خداوند مجانی به من داده بود و پولی در ازاش پرداخت نکرده بودم....
من به خاطر لاک ناخن تو کشته شدم.. و به خاطر اینکه شامپو چشمهای تو را نسوزونه و موهای شفاف تری داشته باشی.. هنوز فریادهائی که از درد میزدم از خاطرم نرفته.....
من در راه تحقیقات علمی تو با زجر و شکنجه کشته شدم... تو با اون روپوش سفیدت بدن منو تکه تکه کردی.. ولی هنوز هم مثل روز اول نفهم باقی ماندی.....
من بخاطر ماشین تو کشته شدم.... سر منو بریدی و خونم را ریختی روی پلاک ماشین تا تصادف نکنی !!!!*خودت از کار مسخره ای که کردی خجالت نکشیدی ؟؟؟!!!
من اینجا جای تکان خوردن و حتی نفس کشیدن ندارم.. دارم تو جهنمی زندگی میکنم به اسم مرغداری.... چرا این آدم۲پا ها بخاطر شکم چرانی خودشان اینقدر ما را شکنجه میدهند... دست کم بی انصاف ها قبل از کشتن بگذارند ما در جای راحت تری زندگی کنیم !!!
من به دنیا نیامدم تا به کسی آزاری برسونم... دارم تو سرزمین خودم زندگی میکنم.. چرا حوصله ات سر میره تفنگ برمی داری میای سراغ من و خانواده ام.. مگه تفریح بهتری از شکار حیوانات سراغ نداری؟؟!! مادر من با تیر تو کشته شد.. تو دوست داری نظاره گر کشته شدن مادرت باشی ؟؟!!!
چرا منو تو این قفس تنگ گرفتار کردی؟ آزادم کن... بگذار برگردم به سرزمین خودم.. چرا اسم اینجا را گذاشتی باغ وحش ؟! من که تو قفس اسیرم وحشی ترم یا تو که آزادی و از آنطرف میله ها به من سنگ پرتاب میکنی ؟؟!!
من بخاطر نمایش و سرگرمی تو کشته شدم.... و مجبور شدم سالها زنجیر به پا و ضربات شلاق را تحمل کنم و برای یکساعت تفریح تو در سیرک.. روزهای سخت و طاقت فرسائی را پشت سر بگذارم.