سلام
مشکی فرشته کوچک من یه روزی تو روزای خدا یعنی 6 مهر ماه سال 1387 پا به دنیایی گذاشت که از بعدش بی خبر بود و نمیدانست سرنوشت چه بازی باهاش خواهد کرد و چه زندگی در پیش خواهد داشت اون روز من خیلی خوشحال بودم انگار تمام دنیا مال من بود اره مال من بود با چنان شتابی از پله ها بالا اومدم که دو هفته پام لنگ میزد و این شتاب فقط برای روزی بود که منتظرش بودم !
همستر من روی بچه هاش بود وای خدا اما من دلم میخواست ببینم خدایا حالا چیکار کنم ؟؟؟ اهان فهمیدم سریع میرم شیر میدم تا این صورتی های خوشگل رو نگا کنم وای یعنی صبر کردن بسه یعنی میشه خدا اخ جون چه قده خوشحالم مرسی گذاشتی این روز رو ببینم خیلی دوستت دارم !
وای چه قدر اینا زیبان !مامان ببینشون !مامان اون رو ببین وای دندوناش وای چه قد کوچولو هستن خدا من خیلی دوسشون دارم مامان اون بزرگ مال منه خودم نگهش میدارم ببین چه شیطونه وای خیلی دوستشون دارم کاش میشد همشون رو نگه دارم !
20 روز تقریبا روز 1 تا 3 ساعت جلوی اکواریوم اینا میشستم و نگاشون میکردم تموم حرکاتشون رو وقتی شیر میخوردن شکمشون سفید وای چه قده بامزه بود وقتی شیر تو شکمشون غلت میخورد عاشق وقتی بودم که مامانشون میخواست بره اینا شیر میخواستن و جیغ میزدن و مامان عصبانی میشد و ولشون میکرد !
وقتی که راه رفتن یاد گرفته بودن مامان بدو بدو اینا رو جمع میکرد بر خی اوقات براشون چاله میکند تا نیان بیرون اما اونا میومدن خیلی بامزه بود ن وای من عاشقشون بودم وقتی 25 روزشون شد دوستام تک تک اومدن و این کوچولو ها که حالا هر کدوم یه رنگی بودن رو بردن من از روز اول گفته بودم اون بزرگه مال خودمه اون تنها همستری بود که مشکی سفید بود و از همه توپولو تر و خوردنی تر بود وای که چه قد دوستش داشتم ! همش اون دستم بود و باهاش بازی میکردم !
وای وقتی مینویسم یادم میاد کلی ذوق میکنم !اخ چه روزایی بود چه قد خوشحال بودم وای چه قدر میخندیدم کلی ذوق میکردم بعضی اوقات همه از خنده هام تعجب میکردن اون روزا دنیا رو داشتم شبا سر 9 مشکی جونم رو بر میداشتم ازاد میکردم وای اینقد تند و بامزه میدوئئید همه میشستیم نگاش میکردیم میخندیدم !وای میدوئیدم دنبالش تا بگیرمش دنیایی داشتم برای خودم که کسی درکش نمیکرد!
.............