نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2
  1. #1
    همکار قدیمی انجمن گربه

    محل سکونت
    TehraN
    نوع حیوان خانگی
    Persian cat and Dsh
    تاریخ عضویت
    Mar 2013
    شماره عضویت
    11464

    این غریبه ها نگهداری می خواهند



    این غریبه ها نگهداری می خواهند






    دست کم هیچ ایرانی تا چندسال آینده داستان توله شیرهای تهرانگرد را فراموش نمی کند؛ کوچولوهایی گرسنه، ترسیده و غریبه که بی توجه به بازدیدکننده های متعجب شان، پشت بوته ها پناه گرفته بودند و وقتی دستی نزدیک شان می شد ناله می کردند و پنجه ها را بالا می بردند تا از خودشان دفاع کنند.

    این ماجرا را گوشه ذهن تان نگه دارید و به فیلم های مستندی فکر کنید که درباره انسان های گمشده در طبیعت، دیده اید. در همه این ماجراها انسان هایی به اعماق بکر حیات وحش تبعید شده اند. توله شیرهای سرگردان و آدم های تبعیدی به طبیعت در داستان ما اگرچه در ظاهر شاید ربطی به هم نداشته باشند، اما در واقع وجوه مشترکی با هم دارند، چون هر دو گروه در جوامعی از غیرهمنوع رها شده اند و روزگار به آنها سخت گذشته است.
    گم شدن در محیطی که غیرهمنوع ، در آن فرمانروایی می کند برای ما انسان ها پدیده ای نادر است، اما این تجربه هر روز و هر ساعت برای حیواناتی که ما به آنها لقب خانگی می دهیم و آنها را وارد حریم زندگی انسانی می کنیم، تکرار می شود و این گونه است که مرز میان دو قلمرو حیوان دوستی و حیوان آزاری مخدوش می شود و دیگر سخت می توان قضاوت کرد که آیا حیوانات هم به اندازه انسان ها از این همزیستی لذت می برند یا نه.


    ...اما وحشت از جامعه ای غریب فقط یک وجه پدیده ورود حیوانات به زندگی آدم هاست و وجه غم انگیزتر این است که حتی ساده ترین حقوق شان را برای زیستن از آنها دریغ می کنیم.
    ما آنها را می خریم، به خانه می آوریم، محبوس می کنیم و از آنجا که نه اطلاعاتی درباره راه های نگهداری از آنها داریم و نه امکانات اولیه را برای مراقبت شان فراهم کرده ایم، پس از مدتی آنها را می کشیم و آن وقت است که متاسف می شویم و زیاد نمی گذرد که با حیوانی تازه جای خالی شان را پر می کنیم.
    آنها زبانی برای دفاع از حق شان یا حتی یادآوری نیازهای شان به انسان ها ندارند و همین موضوع در برابر جامعه جدیدی که محکوم به زیستن در آن شده اند، آسیب پذیرترشان می کند.
    این مطلب می توانست با همین حرف های خشک و جدی پیش برود اما در اواسط آن، وقتی به حیواناتی که دوستان و آشنایانم، زندانبان شان شده اند فکر می کردم، به خیالم رسید که اگر آنها زبانی برای بیان نیازها یا انتقاد از شرایط شان داشتند چه می گفتند؟ این شد که مطلب ما از این قسمت به بعد فقط به حرف های حیواناتی که گمان می کنیم حق دارند آنها را بگویند، اختصاص دارد.


    ماهی:

    خوش تان می آید همدیگر را بخوریم؟!
    نمی توانم نفس بکشم، آب کثیف است، به خیال شان ما هوا می خوریم، خبری از غذا نیست. غذا هم که می دهند چیزهایی می دهند که به عقل جن هم نمی رسد! مگس و پشه می دهند، سیب زمینی و یک سری سرخ کردنی های دیگر!
    دو سه تا از رفقایم از عید تا حالا مرده اند، بد می میرند، بد می میریم. با شکم های بزرگ شده و باله های کج و کوله و پولک های ریخته. حقیقت زندگی مان همین شده است که بیندازنمان توی قفس های شیشه ای. بروند، بیایند و تلنگر بزنند به دیوار نازک قفس تا بترسیم و فرار کنیم و آنها ذوق کنند بی آن که بدانند هر باری که وحشت زده جست می زنیم امکان دارد سکته کرده باشیم و همین مرگ مان را نزدیک تر می کند.
    دیگر نمی خواهم بیشتر توضیح بدهم که آنها حتی روش عوض کردن آب تنگ مان را هم نمی دانند و.... همه اینها به کنار، پرسشی از آکواریوم دارها دارم، واقعا هدف تان از این که ما را با دوستان گوشتخوارمان در یک آکواریوم می اندازید، چیست؟


    طوطی:

    کی گفته من تخمه دوست دارم؟!
    قصه طوطی و بازرگان را شنیده اید؟! همه ما طوطی ها این قصه را بلدیم اما به نظر من، راست نیست یا همنوع های من دروغ گفته اند یا بازرگانش بازرگان نبوده، والا چرا وقتی ما خودمان را به مردن می زنیم کسی باور نمی کند؟
    یادتان باشد شما ما را به زور از آن سر دنیا کشانده اید اینجا. واقعا فکر می کنید اگر کلمات تان را به ضرب دگنک تکرار می کنیم، یعنی با شما حرف می زنیم؟ اگر می شد هرچه دلم می خواهد به زبان خودتان بگویم احتمالا برایتان می گفتم که قرار نیست ما صبح تا شب تخمه آفتابگردان بخوریم. ما طوطی ها هم مثل قناری ها و مرغ های مینا، برنامه غذایی دقیقی داریم و این تخمه شکستن های بی امان و اجباری به سلامت مان لطمه می زند و اهل خوردن نوشابه، شکلات، نمک، ادویه و روغن نیستیم.
    شما دوست دارید همیشه هفت هشت نفر به شیشه پنجره اتاق تان چسبیده باشند و تماشایتان کنند؟ ما هم دوست نداریم اطراف قفس مان را شلوغ کنید.


    سگ:

    مطمئن باشید من آدم نمی شوم
    شما گوش های آویزان مرا ندیدید؟ این همه پشم را که روی چشم هایم را پوشانده، زبانم را که از دهانم بیرون می ماند، پنجه هایم را، کک های تنم را، دمم را،.... شما اینها را ندیدید؟ شما نشنیده اید من واق واق می کنم؟ شما متوجه نشنده اید من روی چهار پا راه می روم نه روی دو پا؟!
    پس چطور به فکرتان رسیده مرا به خانه بیاورید تا مثل خودتان زندگی کنم؟ من همنوع شما نیستم و اگر قرار است بین شما زندگی کنم هرگز عادات قدیمی ام را فراموش نمی کنم، فقط پنهان شان می کنم. شما داستان آن رفیق مان را شنیده اید که صاحبش به قصد خودکشی قرص خواب خورده بود و خوابش برده بود، طرف، آنقدر بی مسوولیت بود که فکر غذای رفیق ما را هم نکرده بود! خب ! رفیق ما چه کار می کرد؟ چون سگ متمدنی شده بود باید از گرسنگی می مرد؟ صاحبش قصد خودکشی داشت نه او. به همین دلیل هم صورت صاحبش را خورد.
    آن وقت چه شد؟ بد نام شد. اهالی رسانه آمدند و هر چه دلشان می خواست درباره ما گفتند، اما مگر ما اصرار کرده بودیم از گله داری و دشت و بیابان جدای مان کنید و به زور توی چاردیواری خانه تان نگه مان دارید؟!
    شما که نمی دانید من باید هر روز چند ساعت پیاده روی کنم وگرنه دق می کنم، شما که نمی دانید من حتما باید هر روز بازی کنم وگرنه بیماری می شوم، شما که نمی دانید من نباید قند بخورم و دم به ساعت قند جلویم می اندازید تا طرز جویدنم شما را به خنده بیندازد، شما که نمی دانید من ببر نیستم که فقط گوشت بخورم و باید برنامه غذایی داشته باشم، چرا مجبورم می کنید کنارتان زندگی کنم؟
    اینها را گفتم که بفهمید من و بقیه همنوع هایم، حیوان می مانیم، آدم هم نمی شویم.
    این اصل را اگر قبول کنید دیگر نباید کتکم بزنید. اگر موهای تنم را در غذایتان پیدا کنید یا کک هایم تن تان را به خارش وادارند، اینها دلخوشی های من است و اگر دلخوشی هایم را از من بگیرید چه می ماند از من به عنوان یک سگ ؟! این که می شود زندگی گربه ای!


    لاک پشت:

    بگذارید بخوابیم
    ما ماهی نیستیم که از آب بیرون نیاییم و اگر نتوانیم به سطح آب برسیم و گاهی وقت ها در خشکی استراحتی کنیم، حتما می میریم.
    ما صد سال عمر می کنیم؟! ما؟! شاید! البته اگر شما اجازه بدهید. چرا نمی گذارید در امنیت و آسایش به خواب زمستانی برویم؟ چه حالی می شوید اگر خواب آلود باشید و یک نفر هی غذا بچپاند توی دهانتان و مجبورتان کند بجویدش تا بیدار بمانید؟ مسخره است اما حتی فروشنده های ما هم نمی دانند ما برای ادامه زندگی به چه شرایطی نیاز داریم.
    نه خاک اره ای نرم که بتوانیم وقت خوابیدن روی آن آرام بگیریم، نه دمایی متعادل که بشود در آن به خواب رفت، نه مواد مغذی که یک هفته مانده به خواب زمستانی بخوریم و بعد برای به خواب رفتن آماده شویم، نه حتی محل نگهداری دلبازی که بشود رنج اسارت را فراموش کرد و نه.... شما جای ما بودید جوانمرگ نمی شدید؟!


    همستر:

    حبسم کرده اند
    آن وقت ها که هنوز صاحب نداشتم، توی فروشگاه حیوانات یک همستر می گفت روزگارش در خانه مردم بدک نبوده، می گفت مدتی آکواریومی داشته با یک چرخ فلک کوچک پلاستیکی صورتی که غم اسارت را از یادش می برده اما حکایت من فرق دارد. همه روز در اتاقکی تنگ و تاریک با دیوارهای نئوپانی محبوسم کرده اند. روزی نیم ساعت برای هواخوری بیرونم می آورند و در طول این مدت دائم با چوبی کوتاه به پهلو یا سرم می کوبند.


    گربه:

    لعنت به زندگی سگی
    یکبار یکی از بچه های زن صاحبم به او می گفت: «شما که بلد نبودید بچه داری کنید، چرا بچه دار شدید؟!» چیزی شبیه همین را من هم باید می گفتم: «شما که بلد نبودید گربه داری کنید، چرا گربه دار شدید؟» البته گاهی که این فکر خیلی توی سرم دور می زند با خودم می گویم مگر این آدم ها واقعا طرز استفاده همه آن چیزهایی را که در زندگی به دست آورده اند بلدند؟ یک گربه مثل من، فقط به اندازه ای شکار می کند که شکم خودش و بچه هایش را سیر کند، اما آدم هایی مثل او ـ شوهرش ـ چقدر شکار می کنند؟ به اندازه شکم شان؟ هرگز!
    گربه هستم! قرار نیست درس اخلاق بدهم که. حرفم این است: این آدم ها ما را نگه نمی دارند، شکنجه می کنند. بگذریم از این که حق زاد و ولد را از ما گرفته اند؛ مهم ترین حق مان را که همنوع های آزادمان از آن برخوردارند، اما درد ما که فقط این نیست، آنها اصول ساده تری را هم درباره ما نمی دانند، مثلا هنوز خبر ندارند که پیش از آوردن گربه ای به خانه باید سینی شنی ویژه ادرارش، گلدان چمن مخصوصش برای جویدن برگ ها، ظرف های فلزی آب و غذایش، کنده درخت برای تیز کردن پنجه هایش و محل خوابش را جور کنند.
    زندگی در خانه آدم ها آن هم بدون کنده درخت، بدون سینی شنی و بدتر از همه بدون گلدانی که بشود برگ هایش را جوید، می شود یک زندگی سگی!.


    در کدام قلمرو ایستاده اید؟

    حرف های حیوانات را خواندید؟ نیازهای آنها حتما بیشتر از آن چیزی است که ما برایتان تعریف کرده ایم اما همین اندک شرایط نگهداری را هم خیلی ها جدی نمی گیرند و همین باعث آسیب دیدگی حیوانات و حتی مرگ شان می شود.
    به این حرف ها فکر کنید، شما آمادگی فراهم کردن این شرایط را برای غریبه ای که وارد خانه تان می شود دارید؟ دقیقا در کدام قلمرو ایستاده اید، حیوان دوستی یا حیوان آزاری؟
    مریم یوشی*زاده
    منبع:aftabir.com




  2. #2
    کاربر عالی

    محل سکونت
    ASTANEH ASHRAFE
    نوع حیوان خانگی
    Fishes - Budgerigar - Finch
    تاریخ عضویت
    Jan 2013
    شماره عضویت
    11139
    ممنون از موضوع خوبتون جالب بود.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
تبلیغات متنی : کیف لپ تاپ