باسلام
از حسن نيت تمام دوستان عزيز سپاسگزارم...
واقعيتش توي اين زمونه و گروني خرج و مخارج!!! اجاره خونه ووو از اينكار منصرف شده!!!...
چه كاريه آخه...
الان خونه باباش ميخوره و ميخوابه...
نه زني نه بچه اي نه گرفتاري...
خلاصه بعيد ميدونم با اين شرايط تن به ازدواج بده...
اميدوارم به زودي به خواسته تون برسيد...
دوستان ديگر هم به بنده گفته بودن...
مطمئناً قصور از منه كه شما به بزرگواري خودتون ببخشيد...
چشم به ديده منت...
باور كنيد اگر يكي دو روز اونو نبينم اعصابم بهم ميريزه...
همه خرابكاريهاش هم برام لذت بخشه...
اينم چندتا عكس از الفي...
ايشون براي خودش جايگاهي در منزل پيدا كرده...
اين عكسها مربوط به شب يلدا هست كه ايشون در يك حركت خود جوش روي ميز رفت و مشغول خوردن آجيل شده...
و چون يه شب بود بهش چيزي نگفتم و اونم حسابي براي خودش چريد!!!...
به پوست هاي تخمه و پسته زير پاهاش دقت كنيد(عكس اول تا آخر)متوجه حجم تخمه اي كه خورده ميشيد...
چيزيكه براي همه جالب بود اينه كه هرچي همه صداش ميكردن هيچ توجهي كه كسي نميكرد و به خوردن ادامه ميداد بدون هيچ استرس و اضطرابي(فقط توي عكس آخر يه نيم نگاهي به ديگران ميكنه)...
اين عكس هم زماني كه داشت از تانك آروانا بالا ميرفت بچه ها گرفتن!!!
خدايي خيلي آتيش پاره ست چون تمام رنگ و نوارهاي كنار تانك رو كنده و جويده...
با يك نگاه به چشمهاش همه چيز دستتون مياد...
واين داستان همچنان ادامه دارد...
باتشكر farhad-2007