منم دارم میمیرم....پس من ظهر میام....میامااا...اخر هفته ام میام مشهد تحقیق
منم دارم میمیرم....پس من ظهر میام....میامااا...اخر هفته ام میام مشهد تحقیق
نیما جان از طرف من همشون رو بی نهایت بچلون!
من انقدر این پشت ذوق کردم که مامانم متعجب شده بود و احتمالا به سلامت عقلی ام هم شک کرده!
ای کاش الان که دیگه یه خانوده شدن اسم تاپیک رو هم عوض میکردین که همشون توس سهیم باشن!
وای یهشب اینجارو سپردم به این دوتا رفتم خوابیدما ببین چه گردوخاکی بپا کردن. نسرین و حمید داداش یه شب تنهاتون گذاشتما چقدر شلوغ کردین .شادی روببینین چقدر خوبه نصف شماهاست .بزرگ شدید دیگه اینقدر شیطون نباشیدنسرین بشین درستو بخون بجای حیوون نگه داشتن حمید توهم بزرگ شدی دیگه واسه خودت مهندسی شدی حیوون چیه هردوتون اون حیوونارو بدین به من به زندگیتون برسین آخه یعنی چی. (پدر مادرتون کم بودن منم اضافه شدم)
عکسای این جغله ها یه طرف این بجث های شیرین عروس دامادی یه طرف چشمتون روشن آقا نیما مبارک باشه خیلی خوردنیه من تا زمانی که زولی رونیاورده بودم باور نمی کردم خوکجه ها جقدر ریزن تازه ژولی یکماهش بود اومد پیشم بازم اندازه کف دست بود تازه فهمیدم یه مدت هممون هپی رو بزرگتر از حد معمول می دیدیم اینقدر زولی ریز بود وقتی ریزن جون میدن واسه له کردن اخییییییییییییییییییییییی یی اونم این بجه با اون دستکشای لنگه به لنگه اش واییییییییییییییییییی
بعله نبودی دیگه..... تازشم نسرین یهو غیبش زد و ادامه نداد که همچین یخورده هم نگران شدم اما خوب منتظریم تا شرف یاب بشن تا عکس سندی رو که بهش قول دادم رو بذارم و از سلامتیش هم مطمعن بشم. جان ما بیخیال نیما جان... هرروز از این حرفا میشنویم، فکر کن بزرگترای دیگه مثل مامان بزرگ و ..... همه هم همین نصیحتارو میکنن... بسسسسسسسسسسسسسسسسسسسه
اما خداییش دیشب جات خالی بود............. هی میگفتم باخودم که اگه نیما بود....
سلام مریم جان . ممنون عزیز . میبینی هنوز بچم پا به دنیا نزاشته خاستگارا دارن پاشنه در رو از جا در میارن . وای خیلی فسقلیه فکر نمیکردم اینقد کوچولو باشه وای روزی هزار بار میگیرمش تودستم همچین متعجب نگاه میکنه دلم میخاد درسته بخورمش . پری موقعی که دنیا اومد با خودم گفتم مث هپی شلوارک سفید پاشه دخترم . آره دستای فسقلیشم تابه تاست بچم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)