نه دیگه به مامانت بگو زبونت مال منه دست بهش نزنه
نه دیگه به مامانت بگو زبونت مال منه دست بهش نزنه
وای چه ناز شده این خوشگله
خیلی دوست داشتنیه شیرین دختر
چشم مریم جان....باهم تقسیمش میکنیم...80 من 20 شمانه دیگه به مامانت بگو زبونت مال منه دست بهش نزنه
ممنون بهار جانوای چه ناز شده این خوشگله
خیلی دوست داشتنیه شیرین دختر
از اینکه این تاپیک رو دنبال می کنی و با نظراتت
من و رمی رو خوش حال می کنی....![]()
امروزم اومدم با عکسای تازه
متوجه شدم اصلا از اخلاقیات این دختر نگفتم براتون!
رمی خیلی ارومه...حتی گاهی متوجه حضورش تو اتاق نمی شم...یه ساعت می گذره تازه میفهمم رمی حیاطه یادم رفت بیارمش تو!تا این حد بی صداست
بی نهایت انعطاف پذیره...سرد باشه گرم باشه گرسنه باشه یا تو یه جای تاریک و تنگ حتی جیکش در نمیاد....
عاشق همه اعضای خانوادست اما با غریبه ها شدیدا بداخلاقه...حتی گاز می گیره
کسایی که بار اول رمی رو می بینن فکر می کنن یه سگ بی تربیت و تندخو هست اما اگه فقط یکم سعی کنن از راهه خودش باهاش دوست شن می بینن عاشق نوازشه
تمام عشقش اینه که ولو شه من بچلونمش...قلقلکش که میدی یه خرخر خوشگلی از خودش درمیاره
خیلی مراقب همست...حتی مراقب روبی!
کسی جلوش حتی به شوخی جرعت زدن من رو نداره...رمی قاطی میکنه!
رو وسایلاش وسواسیه!دوس نداره کسی بهشون لگد بزنه یا پرتشون کنه
یبار مادرم عروسکشو لگد کرده بود تا دو روز واسه مادرم پارس می کرد!!!!
غذاهای مورد علاقش قیمه پلو و ماهی پلو هست و مثل همه سگا عاشق ماکارونیه...اما من بهش مرغ پخته شده میدم بیشتر...
شیر میکس شده با تخم مرغ رو خیلی دوس داره
عجیب بد غذاست!...بزنه تو دنده بدغذایی بیچارم می کنه
خیل مهربونه همه غذاشو اگه من جلوشو نگیرم میده اون روبی خرس بخوره!!!اما جز روبی همه گربه هارو میزنه!
بیشتر از همه از من حساب می بره و برادرم رو خیلی دوست داره اما از بچه های کوچیک خوشش نمیاد
ماشین سواری رو دوس داره...از جاهای باز خوشش میاد مخصوصا چمن!اما از دریا بدش میاد همش میخواد از ساحل فرار کنه!!!!
خنده هاش خیلی با عشوست
خیلی دوس داره روزا کنار من بخوابه و از موسیقی به شدت خوشش میاد عاشق اینه اهنگی که دوس داره رو براش بخونم وقتی تو بغلم خوابه!بیهوش میشه!
الان که به عکسای این یه سال و خورده ی اخیری که رمی پیشمه نگاه می کنم گاهی وقتا واقعا بغض می کنم....برام مثه 10سال گذشت....تو خیلی دردسرا باهم افتادیم
خیلی گردشا باهم رفتیم....خیلی مشکلات رو باهم حل کردیم....وقتی دقیق نگاه می کنم می بینم که بیشتر وقتا این رمی بوده که مراقبم بوده تا من مراقب اون!
همیشه و همه جا فقط نگاه و حواسش به منه....اینکه کسی اذیتم نکنه...نزدیکم نشه....وقتی گریه می کنم کنارم میشینه و زوزه میگشه...وقتی ناراحتم مدام خودشو واسم لوس میکنه و بالا پایین می پره تا سرحال شم...
وقتی اومد افسردگی داشت خیلی طول کشید تا بشه رمی الان بعد 5ماه واسه اولین بار عروسک بازی کرد!شیطنت کرد...از خوش حالی اشک تو چشام جمع شده بود!اینکه بالاخره تونسته بودم اون زندگی ای رو بهش بدم که لیاقتش رو داره....
روزی که رمی اومد مادرم می گفت یا جای منه یا این سگ!رمی اجازه نداشت بیاد تو خونه
اما الان بهش میگه عسل خانوم!باهاش حرف میزنه!براش شعر می خونه!!!
پدرم بهش میگه دخترم!
حتی وقتی میخوان بهش بگن نسرین اومده میگن رمی مامانی اومد!من و بیشتر به این اسم میشناسه!
تنها غمم اینه که نمی تونم تا اخر عمر کنار خودم داشته باشمش و از فکرش دیوونه میشم...تنها ارزوم سلامتی و خوش حالیشه حاضرم راحت از خودم بخاطرش بگذرم
این رو واقعا درک کردم که اگه یه روز رمی رو نبینم مریضم!
اگه پیشم نباشه مدام نگرانشم هی باید زنگ بزنم حالش رو بپرسم.غذاشو خورده؟سردش نیست؟باهاش بازی کردین؟جاش خوبه؟
اوائل مثل خیلی ادما همه خانواده این رفتار براشون خنده دار بود دقیق یادمه دایی هام سر به سرم میذاشتن
اما الان اگه بریم خونشون اول از همه میگن رمی کو؟چرا رمی رو نیاوردی؟!
من همیشه به همه میگم تا سگ نداشته باشین نمی تونین بفهمین و درک کنین این حسیو که میگم....زندگی با سگ مثل زندگی با یه ادم لالِ همه چیزو میفهمه و قلبا درکت می کنه
فقط زبون حرف زدن نداره علاقه و همدردیشو با نگاش بهت می فهمونه
روزایی که میرم بیرون تا وقت برگشتن مادرم میگه دم اتاق می شینه تا برگردی و به محض اینکه من زنگ درو میزنم صدای خوش حالیشو تو کوچه می شنوم....یجور زوزه و ناله خاصه
بعدش حتما باید قبل از هرکاری حسابی نازش بدم و بوسش کنم تا اجازه بده برم تو اتاق!!!
این اولین عکسی بود که از رمی دیدم و بعدش رمی شد دختر من
میتونین متوجه شین چقدر با الانش فرق داشته
واسم خاطره ساز ترین عکس دنیاست
![]()
آخی من کاملا درکتون می کنم ... منم همه بچگی اومو با سگ هام گذراندم ... غم و شادی هام اونا بودن ... بهترین دوستهامم اونا بودن... با خواندن این نوشته ها خیلی دلم براشون تنگ شد... کاش اون روزا برمی گشت ...
ان شااله سالیان سال پیش هم بمانید ... چرا فکر می کنید نمی توانید؟
خیلی خوب و قشنگ نوشتی. معلوم بود ک از صمیم قلبت و از ته دلت داری مینویسی... واقعا آرزو دارم همیشه پیش خودت باشه...
بعضی جاهای گفته هات آدم بغضش میگیره اما هممون امیدواریم صحیح و سالم همیشه کنار هم باشین....![]()
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)