سلام بابك جان
دقيقا جاش پرته و بهتره كه جا به جا بشه اگه هم نميشه يه تاپيك جديد با عنوان جديد در انجمن پرندگان خيلي بهتره
راستي نظر خواستي گالري عكس هم جاش مناسب نيست
سلام بابك جان
دقيقا جاش پرته و بهتره كه جا به جا بشه اگه هم نميشه يه تاپيك جديد با عنوان جديد در انجمن پرندگان خيلي بهتره
راستي نظر خواستي گالري عكس هم جاش مناسب نيست
ببخشید این تاپیک داره خاک میخوره.من وقتی خوندم خیلی لذت بردم.میشه بازم خاطره بگید
خیلی عالی بود خیلی لذت بردم
سلام دوستان. این تاپیک رو دیدم فرصت رو غنمت دونستم گفتم بگم که شما هم بخندید.امروز عسل داشت توی خونه پرواز میکرد که دخترم رفت بالای مبل ایستاد که اونو در حال پرواز بگیره یه دفعه عیل با سرعت تمام که داشت پرواز میکرد اومد مستقیم شاخ به شاخ خورد توی صورت دخترم وقتی دید هممون داریم بهش میخندیم اونم شروع کرد به در اوردن ادای صدای خندیدن ما.
سلام
ديدم اين تاپيك داره خاك ميخوره گفتم منم يه خاطره اي بگم
گلي عاشق اينه كه سرشو نوازش كنيم ولي از اينكه دست به انگشتاش يا به پرها و دمش بزينم متنفره. يعني متنفره ها. وحشي ميشه حمله ميكنه به آدم
ديروز سربه سرش ميزاشتم. داشت پرآرايي ميكرد دستمو گذاشتم رو انگشتش يهو با يه جيغ بلند گفت نكككككن
همه تو خونه تركيدن از خنده
من نميدونم اين جغله نكن رو از كجا ياد گرفته
آرتا خیلی سخت میرفت قفسش
یه روز ظرف غذاشو گذاشتم گوشه ی پایین قفس که وقتی خواست بخوره درو سریع ببندم (آخه جای ظرفش همیشه دم در و تا منو میبینه میپره بیرون) کار سختیه چون حتی به نگاهم عکس العمل نشون میده و تا میفهمه حواسم هست میپره بیرون ولی اون بار موفق شدم
انگار خوشش نیومد که از رو زمین غدا بخوره و از رومیله حرکت آکروبات بازی انجام میداد خم میشد یه دونه بر میداشتو بالا میخورد.
چند بار اینکارو کرد ولی بازم خوشش نیومد ظرفوبرداشتو به زور برد بالا یه پاش ظرف غذاش بود و از توش تخمه برمیاشت ولی ظرفش براش سنگین بودو معلوم بود به زور نگهش داشته تا میومد بخوره میفتاد زمین 2باره از اول
آخرش کل غذا ریخت کف قفس4 تا دونه هم نخورد. خیلی دوس داشتم فیلمش بود شما هم میدیدید
ویرایش توسط Artaa : 29th January 2015 در ساعت 01:53 PM
دیروز زیر پنجره نشسته بودم داشتم با گوشیم بازی میکردم آرتا اونور اتاق رو در کمد بود. آفتاب میخورد به شیشه گوشی نورش افتاد رو ملنگوم ترسید فرار کرد. دوباره که برگشت انقدر نورو بردم طرفش تا ترسش ریخت. دیگه آخرش خوشش اومده بود مثل بچه ها نورو دنبال میکردو همش نوک میزد بهش. جوجوم خیلی متعجب شده بود!
داشتم به ماهیام غذا می دادم مینا هم کنارم بود خواستم جا به جا شم پام خورد به ظرف غذای ماهی ها و ریخت و مینا دوید بیاد ازشون برداره و من نذاشتم چند بار این اتفاق تکرار شد و هی خواست بردار من نذاشتم اخر یه نگاهی بهم کرد و رفت اونور تر و با یه نخ که رو زمین افتاده بود خودشو مشغول کرد منم فکر کردم که دیگه بی خیال شده شروع کردم به جمع کردن غذا ها که یهو مینا دید من حواسم نیست دوید و یه دونه رو برداشت و پرید بالا کمد ! و من به این صورت
خلاصه جمعشون کردم و رفتم جارو بیارم که خرده هاشو جمع کنم وقتی اومدم دیدم مینا با کله رفته تو ظرف غذا ماهی ها و داره نوش جان می کنه و من باز به این صورت
این اخریام یاد گرفته بود می رفت یه جا پنهان می شد و وقتی من دنبالش می گشتم و نزدیکش می شدم جیغ وحشتناکی می زد (یه چیزی مثل پخ خودمون) من رو نصفه جون می کرد یکم دیگه پیشم می موند من سر از بیمارستان در میوردم
ویرایش توسط dark angel : 14th February 2015 در ساعت 06:47 PM
سال پیش یک مینا داشتم
میاوردم بیرون باهش بازی میکردم،بعدش که هم اون خسته میشد هم من میبردمش داخل قفسش میذاشتم
بعدش میدیم از قفس در اومده،داره با یکی از اعضای خانواده بازی میکنه
بعضی وقتا هم انگشتر ور میداشت فرار میکرد نمیشد ازش بگیری...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)