از زمانی که عکس نعنا رو دیدم و شنیدم که چی سرگذشتی داشته مرتب به خودم میگفتم ای کاش یه خونه بزرگتر با یه حیاط کوچیک داشتم تا به عنوان خواهر همیشگی جسی عزیزم میاوردمش پیش خودم. اما همیشه افسوس بود و افسوس.
تا اینکه بالاخره یه خانواده مهربون سرپرستیشو قبول کردن و من شادی رو توی صورتش دیدم. خیلی ها ممکنه هنوز تو فکر نعنا باشن و هنوز اعصابشون خورد باشه. منم عکسهاشو میزارم تا همگی خوشحال بشین.
![]()