خاطرات کاسکو و طوطی و پرندگان خانگی اعضا

[nafiseh65]

همه ما گاهی کارایی از پرنده هامون میبینیم که برامون لحظه های خوبی رو بوجود میاره و حتی گاهی هیچ وقت فراموششون نمیکنیم

گاهی اتفاقی میوفته که ما رو به اندازه یه دنیا شاد میکنه

ممکنه اتفاقی بیوفته که غمی بزرگ رو تو دلمون بجا بگذاره
.
.
.
.
.
همه این لحظات رو با دوستامون تقسیم کنیم

شادی ها مون چند برابر و موندگار میشن

و تخمل غمهامون با همدردی دوستامون راحت تر میشه

پس خاطرات و شیرینکاری و اتفاقات روزمره پرندگان خانگی خودمون رو در این تاپیک برای دوستانمون تعریف میکنیم.

[gsoudabeh]

سلام دوستان عزیز
فراموشی بهترین نعمتی است که خداوند نصیب انسان کرده ، الان که نوشته های نفیسه جون را خوندم غمی به اندازه یک دنیا دلم را پر کرد ، هنوز وقتی پریدن یک پرنده را می بینم دلم هری می ریزه و یاد روزی می افتم که نیکی منو ترک کرد ، بار اولی بود که به یک پرنده دل بستم و اینطوری ترکم کرد تا سه چهار ماه بعد از اون فقط به عشق نیکی به اون منطقه می رفتم تا شاید ببینمش ولی دریغ و افسوس .........

[nafiseh65]

سلام

چرا این تاپیک خالیه؟؟؟؟؟؟


.................................................. .............................

همه میدونید یه مدته منگل (پسر آقا بابک) اومده خونه ما مهمونی


چند روز پیش دیدم خیلی داره تلاش میکنه که تو ظرف آبش خودشو بشوره

منم حمام رو آماده کردم و بردمش حمام

خیلی آروم و ریلکس نشسته بود رو قفسش منم یواش یواش دوش رو روی بدنش گرفتم

ایشون هم در کمال خونسردی داشت از حمام گرمش لذت میبرد

شروع کرده بود سوت زدن

ازین سوتا که آهنگو با سوت میخونن

خلاصه اینکه کلیی خندیدیم

[submarine]

سلام

چرا این تاپیک خالیه؟؟؟؟؟؟


.................................................. .............................

همه میدونید یه مدته منگل (پسر آقا بابک) اومده خونه ما مهمونی


چند روز پیش دیدم خیلی داره تلاش میکنه که تو ظرف آبش خودشو بشوره

منم حمام رو آماده کردم و بردمش حمام

خیلی آروم و ریلکس نشسته بود رو قفسش منم یواش یواش دوش رو روی بدنش گرفتم

ایشون هم در کمال خونسردی داشت از حمام گرمش لذت میبرد

شروع کرده بود سوت زدن

ازین سوتا که آهنگو با سوت میخونن

خلاصه اینکه کلیی خندیدیم

با سلام

مثل اینکه طوطی آقا بابک هم مثل خیلیها تو حمام احساس خوش صدایی و خانندگی بهش دست میده...

[ZKARIMI]

با سلام خدمت دوستان
شیلا فسقلی من خیلی پرحرف تشریف دارن ولی وقتی یه جفت فیشر اومدن خونه شروع کرد به تقلید صدای اونا و هربار من بعنوان دعوا کردنش میگفتم نکن بچه بد ( البته بگم که منظورم از این جمله رو میدونه که یعنی کار بدی کردی) حالا جدیداً فسقلی وقتی صدای اون فیشرها رو میشنوه دعواشون میکنه و هی میگه نکن بچه بد

[بابک آژیده]

سلام

آره همیشه کارشه تو حموم سوت میزنه ... نه سوت الکی...یه سری آهنگ رو با سوت واسه خودش میزنه!!! تازه بچم تحریر هم به صداش میده یعنی بالا پایین میکنه و ویبره میده به صداش!!!!!!!!!!
خلاصی طوطی هنرمندیست

[nafiseh65]

سلامآره همیشه کارشه تو حموم سوت میزنه ... نه سوت الکی...یه سری آهنگ رو با سوت واسه خودش میزنه!!! تازه بچم تحریر هم به صداش میده یعنی بالا پایین میکنه و ویبره میده به صداش!!!!!!!!!!خلاصی طوطی هنرمندیست

از آموزه های پدرش هست نه؟آره چهچه میزنه بچه ) خیلی باحال بووووووووووددددددخیلی هنرمنده یه عکس از هنرش میذارم براتون

[nafiseh65]

زینب جان چقدر شیلا بامزسخیلی قشنگ بود

[farhad-2007]

باسلام
ضمن تشكر از تفيسه خانم براي ايجاد اين تاپيك...
خدمت دوستان عارضم كه خيلي جاها خوندم كه طوطي ها موجودات حساس و حسودي هستند و بايد از نگهداري چندتا در كنار هم خودداري بشه و ...
حالا ماجرايي كه اتفاق افتاد رو براتون ميگم...

چندروز پيش برادرم به اتفاق خانواده اومدن منزل ما...
برادرم يه پسر شيطون 4-5 ساله داره كه دست برقضا منو خيلي دوست داره البته خوب منم خيلي دوستش دارم...
اما ماجرا به همينجا ختم نميشه...
زمانيكه اونها وارد شدن طبق معمول الفي رفت سراغ برادرم تا باهاش بازي كنه...
منم با ايليا(پسر برادرم)مشغول كشتي گرفتن شديم و ميگفت عمو ببين امروز چقدر قوي شدم و خلاصه داشت كلي مشت و لگد حواله ما ميكرد!!! كه يهو ناغافل الفي پر زد اومد نشست روي شونه من!!!...
به الطبع هم با حضور الفي،ايليا معركه رو ترك كرد(چون يكم از الفي ميترسه)...
وقتي كه ايليا از من دور شد الفي دوباره پر زد و رفت پيش برادرم...
بار اول فكر كردم كه اين اتفاق كاملاً تصادفي بوده اما با تكرار اينكار متوجه شدم كه الفي از بازي كردن من با ايليا احساس خوبي نداره و فكر ميكنم بهش حسودي ميكرد...

اين اتفاق موجب تعجب همه در خونه شده بود و سوژه خنده ما شده بود...
به مجرد اينكه ايليا ميمومد طرف من الفي هرجا كه بود پر ميزد روي شونه من و ميگفت:"سلام بابا بوس بده بوس بده"...
بعد كه ايليا از من دور ميشد اونم ميرفت دنبال كارش و بعداز قهقه اي كه همه ميزند الفي هم قهقه اي ميزد...

با الفي كه هر روز يه ماجرا داريم و اينم يكي از ماجراهايي بود كه براي خودم هم تازگي داشت و هم جالب بود...
گفتم با بازگو كردن اون شايد لبخندي روي لبهاي شما دوستان هم بياد...
باتشكر farhad-2007

[Zzahra]

این الفی شما خیلی بامزس هر چی ازش تعریف کنین بازم کمه